بگوپناه می برم به خداوند صبحگاهی

صفحات صبحگاهی یکی پس ازدیگری ورق میخورند و ما همچنان تشنه سیاه کردن..! چقدرهم تشنه ی سیاه مالی کردن

صفحات تازه تریم وحتی گاهی چرکنویس تکرار تنفسهای کبود و خاکستری خاروخسک خانه و آشپزخانه و سریال و لباس

و لجبازی های کودکانه میشوند.

وبه همین دلیل ،درست به همین دلیل فرصت ویرایش آنچه نوشته ایم را نداریم؛ گاه در

نظرداریم که اصلا ح کنیم فرصت پیدا نمی کنیم..یعنی خودمان را

آن خود مقدس و صمیمی و پاک اندیش مان را که زیر

خروارها صفحات صبحگاهی مچاله شده مدفون شده است پیدا نمی کنیم. چقدر خوب است قبل از آنیکه مارا فرا بخوانند

وسطح بندی شویم وجایگاه مان را نشان دهند اصلاح شان کنیم خودمان را پیدا کنیم.

درصفحات صبحگاهی چیزهایی می توان آموخت ،می توان کمی به درون خویش زل زد،خیره شد،پایید، پالایش کرد

زیرورو کرد،ضایعات را جمع کرد وبه بازیافت مهارتهای زندگی سپرد تابا مدد فنآوری اطلاعات و فرآوری محصولات

آن گروه ازسیاهکاریها که قابل تغییرو تبدیل و تعدیل اند اصلاح شوند، یا نه قابل بازیافت نیستندو درگوشه ای موقتا دفن

کرد.

درصفحات صبحگاهی می توان به تعادل رسید به عید روزانه سلام کرد و خویش را ازلابلای اوهام بیرون کشید، شستشو

دادو در نهرجاری تسنییم سحرگاهان روح خود را چندبار چلاند وسپس ترکه زد همچون مادرم برلباسهای چرکی و خشن

هی زیرورو کرد و چوب زد؛ هی آب ریخت آبرو پاشید، لگد کرد و چرخاند و ترکه زد و دست آخربه مدد واسطه ای

خویشاوند..! و صمیمی چلاند و به روی نردبانی زیرنورآفتاب پهن کردو یا از بالاترین سرشاخه ها آویزان کرد..!!

درصفحات صبحگاهی می توان به تمرکز رسید ؛ تمرکز این گمشده ی زندگی ما، این افسارمهربان شتاب زدگی ما

این تابلوی صمیمی جاده های مه آلود"خطرسقوط"؛  تمرکز زاییده شمارش نفسهای سپید صفحات سحرگاهی است..!

این سایه برگ

تجربه کرده است با علم و کلاس و مدرسه و..به دست نمی آید...

پناه می برم به خداوند صیحگاهی ازشرآنچه خلق کرد؛ اشرار تجسم عینی جهل

وناآگاهی ما ازهویت اشیا است

اساسا شر زاییده جهل است . وقتی آدمی نمی داند چه بخورد، چقدر بخورد، چه چیزی را درچه زمانی بخورد،گرفتارو اسیرمیشود؛

این ها همان اشرار کنشگراما پنهان و خفته در وجود آدمی اند که با سرو صدای جهل ما بیدارمیشوند پیدا میشوند؛

یعنی بخشی از شرور درجان ما خفته اند و ما باهمایشهای جهالت خویش فراخوان صادرمیکنیم دعوت میکنیم تا

بیایند و یقه مارا بگیرندو رسوایمان سازندو صفحات صبحگاهی مارا آلوده ی حضور نامبارک خویش سازند.

صفحات صبحگاهی روشنی بخش نگاه ما آگاهی بخش گرایشات ما و پناه گاهی مطمئن  در مقابل هجوم اشرار نهفته

درجان ما هستند که اگر"آن" دست ندهد در زیر ضربات "اینها" ازدست میرویم...

قل اعوذ و برب الفلق